بسمه تعالی
زندگینامه امام موسی کاظم (ع)
زندگی و امامت:
امام موسی کاظم (ع) در دورانی به امامت رسیدند که خلافت عباسیان با بیثباتی و دگرگونیهای فراوانی روبرو بود. ایشان بیشتر عمر خود را در شرایط سخت و تحت نظر شدید حکومتی گذراندند. امامت ایشان در سال ۱۴۸ هجری قمری آغاز شد و تا سال ۱۸۳ هجری قمری، زمان شهادت ایشان، ادامه یافت.
دوران حکومت عباسیان:
دوران امامت امام موسی کاظم (ع) مصادف با حکومت خلفای عباسی مانند منصور، هادی، مهدی و هارون الرشید بود. امام در این دوران بسیاری از زمان خود را در زندانهای حکومت عباسیان گذراندند که به دستور هارون الرشید و بر اثر مسمومیت به شهادت رسیدند.
تعلیم و تربیت:
امام موسی کاظم (ع) مانند سایر ائمه اهل بیت، به تعلیم و تربیت مسلمانان پرداختند. ایشان دارای بینش عمیق فقهی و تفسیری بودند و شاگردان بسیاری را تربیت کردند. تأکید ایشان بر اخلاق و سلوک معنوی بود و به همین دلیل به “کاظم” مشهور شدند، که به معنای کسی است که خشم خود را فرو میبرد.
به شهادت رسیدن امام موسی کاظم (ع)
در آن زمان که امام موسی کاظم در شهر مدینه سکونت داشت، به فرمان هارون الرشید دستگیر شده و راهی بصره شد. آن حضرت به مدت یک سال تمام در زندانهای بصره محبوس بود.
پس از گذشت یک سال رئیس زندانهای بصره به نام عیسی بن جعفر طی گزارشی که به هارون الرشید ارسال کرد، اذعان داشت حضرت امام موسی کاظم همواره در حال مناجات و عبادت به درگاه خدای یکتا بوده و هیچ لعن و نفرینی را در حق کسی انجام نمیدهد. لذا درخواست کرد فردی را جهت استرداد حضرت امام موسی کاظم (ع) راهی کند. چرا که در غیر این صورت ناچار به آزادی آن حضرت میشود.
از جمله دعاهایی که آن حضرت در زندانهای تنگ و تاریک هارون الرشید می خواند، چنین بوده است:
«اللّهُمَّ اِنَّکَ تَعلَمُ اِنِّی کُنتُ اَسئَلُکَ اِن تُفرِغَنی لِعِبادَتِکَ اَللّهُمَّ وَ قَد فَعَلتُ فَلَکَ الحَمدُ؛ خداوندا! تو می دانی که من از تو تقاضا کرده بودم، مرا در گوشه ای خلوت قرار دهی تا مشغول عبادت باشم، تو تقاضای مرا برآوردی، تو را سپاس می گویم.»
به این ترتیب ماموری ارسال شد تا حضرت امام موسی کاظم (ع) را از زندان بصره تحت مسئولیت عیسی بن جعفر تحویل گرفته و به بغداد منتقل کند تا در زندان زیر نظر فضل بن ربیع قرار بگیرد. آن حضرت سالهای طولانی را در زندانهای بغداد سپری کرد. پس از چندی هارون الرشید به فضل ماموریت قتل امام را داد. ولی فضل از این فرمان پیروی نکرد.
در ادامه هارون الرشید به فضل بن ربیع فرمان داد تا حضرت امام موسی کاظم (ع) را به فضل بن یحیی برمکی بسپارد. به این ترتیب حضرت امام مدت زمانی را در خانه یحیی به سر برده و زیر نظر او قرار گرفت.
هارون الرشید از این شیوه و رویکرد فضل بن برمکی آگاه شده و او را از مهرورزی و شفقت نسبت به آن حضرت بر حذر نموده و فرمان قتل امام را صادر کرد. ولی فضل برمکی از این ماموریت امتناع کرده و به علت مهربانی با آن حضرت، مورد تنبیه واقع شد.
در اسناد تاریخی در خصوص امام موسی کاظم (ع) آمده است:
«لا یَزالُ یَنتَقِلُ مِن سِجنٍ اِلَی سِجن؛ آن حضرت پیوسته از یک زندان به زندان دیگر منتقل می گردید.»
در نهایت آن حضرت به زندان وحشت آور و ظلمانی سندی بن شاهک (لعن الله علیه) فرستاده شده و به شدت مورد آزار و شکنجه قرار گرفت.
با وجود اذیت و آزارهایی که سندی بن شاهک به طور مداوم به حضرت امام موسی کاظم علیه السلام وارد میکرد، ولی آن حضرت همواره اخلاق خوش و محبت آمیز خود را نسبت به زندان بانان و اطرافیان داشتند. به طوری که هر روز بر خیل یاران و علاقمندان به آن حضرت افزوده شده و مردم در زمره شیعیان او وارد میشدند. این امر موجب هراس و وحشت هارون الرشید گردیده و آن را به عنوان خطری برای حکومت خود تلقی نمود. لذا مصمم شد تا آن حضرت را مسموم نماید.
هارون امر کرد مقداری خرما به نزد او آورده و پس از خوردن تعدادی از خرماها، مابقی آنها را مسموم کرده و برای امام ارسال کرد. او به مأمور فرمان داد که لزوماً خرماها را به حضرت امام موسی کاظم (ع) بخوراند. مأمور مذکور نیز پس از بردن خرماها برای آن حضرت، فرمان هارون الرشید را به او اظهار داشت.
امام موسی کاظم (ع) ناچار شد چند عدد از خرماها را در دهان گذاشته و بخورند. ولی سندی گفت: باید بیش از این بخورید. آن حضرت در جواب فرمود:
«خوردن همین میزان خرما برای انجام ماموریت تو کفایت میکند.»
آن حضرت پس از خوردن خرماهای مسموم، به مدت سه روز احوالشان وخیم شده و سپس به شهادت رسید.
در طی آن سه روز، سندی جهت سیاهنمایی و ظاهرسازی، تعدادی قاضی و انسانهای عادل را به حضور طلبیده تا شهادت دهند بر اینکه امام موسی کاظم (ع) دچار بیماری مزاج و گوارشی هستند.
زمانی که آنها به حضور امام رسیده و احوال ایشان را مشاهده کردند، آن حضرت خطاب به آنها فرمود:
«گواهی ندهید زیرا که من سه روز است مسموم شده ام و بر اثر همین سم از دنیا می روم.»
پس از آنکه حضرت امام موسی کاظم (ع) به شهادت رسید، پیکر مطهرشان را بر روی یک تابوت قرار داده و از آن زندان تنگ و تاریک خارج کردند. یکی از ماموران در جلوی جنازه حرکت کرده و اعلام میکرد:
«هذا اِمامُ الرَّفَضَه فَاعرِفُوهُ؛ این امام رافضیان است پس او را بشناسید.»
سپس پیکر ارزشمند این امام بزرگوار را بر روی پل بغداد قرار داده و همه مردم را فراخواندند که به آن محل آمده و ببینند که امام موسی کاظم علیه السلام به مرگ طبیعی رحلت کرده و هیچ گونه آثار زخم و آسیب دیدگی در بدن ایشان مشاهده نمیشود.
فردی از شیعیان آن حضرت در جواب گفت: امامت و پیشوایی امام تنها منحصر به دوران حیات نبوده و پس از مرگ نیز همچنان در او جاری است. لذا من این موضوع را از خود امام سؤال میکنم. مرد به جوار پیکر امام آمده و بیان کرد:
«ای فرزند رسول خدا! تو راستگو و پدرت راستگو است، به ما خبر بده که آیا تو را کشته اند یا خود از دنیا رفته ای؟»
در همین لحظه لبهای امام به سخن آمده و سه مرتبه فرمودند:
«قَتلاً، قَتلاً، قَتلاً، مرا کشته اند.»
پس از آن پیکر مطهر امام موسی کاظم را به مقر نگهبانی برده و پس از حضور گسترده مردم، با حرمت تمام جنازه ایشان را تا محل قبرستان قریش مشایعت نمودند.